301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!

ساخت وبلاگ
یکی از بزرگترین ترس هام توی زندگی از دست دادنه... حتی دل کندن از بی ارزش ترین چیزها و دور انداختنشون یا حتی فروش و تعویضشون هم واسم خیلی سخته... به چیزهایی که دارم وابستگی خاصی دارم... واسه نگه داشتنشون هم تا جایی که بتونم و در توانم باشه سعی خودمو میکنم و خودمو به آب و آتیش میزنم که همونجوری مثل قبل بمونن؛ ولی وقتی از دستشون بدم دیگه هیچوقت افسوس نمیخورم چون واسه نگه داشتنشون تمام تلاشمو کردم و نشد... به لطف یکی از پست های آقا احسان متوجه شدم که میهن بلاگ (جایی که اولین پست هامو اونجا مینوشتم) داره بسته میشه و ممکنه تمام نوشته ها و خاطراتی که اونجا داشتم واسه همیشه حذف بشن... خیلی غصه خوردم... ولی با تشکر از امکانات بیان و برنامه ی مهاجرت، تونستم همه شونو از اونجا به اینجا انتقال بدم و شاید این یکی از معدود اتفاقای خوبی بود که توی این روزای سختی که دارم میتونست برام بیوفته... قبل تر ها هم خیلی سعی کرده بودم اینکارو بکنم اما با خطا روبه رو میشدم و چون هیچ ترسی واسه از دست دادنشون نداشتم بیخیال شده بودم... اما اینبار جدی جدی داشتم از دستشون میدادم... واقعا خدا خیلی بهم رحم کرد که قبل از اینکه دیر بشه متوجه شدم و تونستم مطالبمو نجات بدم... + آرزو میکنم قبل از اینکه عزیزامو از دست بدم خودم زودتر برم... 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45

سلام... خوبم... هنوز زنده م... من معتقدم به دل نشستن چیز عجیبیه و اصلا ربطی به قیافه و معیارهای ظاهری نداره... من کسایی به دلم نشستن که خیلی ظاهر زیبایی نداشتن، یا شغل های کم درآمد و ساده ای داشتن، و این در حالی بوده که با کسایی نتونستم ارتباط برقرار کنم که از هر لحاظ عالی بودن... حتی موبوگرام پلاس یه گزینه ای داره که میتونی از طریق اون، افراد نزدیک رو پیدا کنی... خب شده از همون طریق کسایی اومدن به من پیام دادن (که اکثرا هم پیج های فیک و بدون عکس بوده) که همه شون هم با سلام حرفشونو شروع کردن، اما با این حال خیلیاشون (به قول دختر خالم) انرژیشون باب میل من نبود و حتی جواب سلامشونم ندادم، اما خب بودن کسایی که کلی هم باهاشون حرف میزدم و آدمای جالبی بودن...  حالا اینهمه نشستم واسه مامان صغری کبری می چینم که توجیه بشه که چرا خواستگار امروز رو رد کردم... وضع مالیش خوب بود، مدرک تحصیلیش از من بیشتر بود، قیافه ش هم بد نبود... اما اینا دلیل نمیشد به دلم‌بشینه... فقط خدا خدا میکردم زودتر چایی و میوه شیرینیشو بخورن و برن.. که الحمدا... درک و شعور بالایی هم داشتن و زود هم رفتن... اما باز این درک و شعورشون هم دلیل نمیشه من به دلم بشینه... نمیشینه دیگه چیکار کنم؟!  + نصیحت ممنوع!  301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45

پارسال این موقع ها بود خدا جواب دعاهامون رو داد و دوباره مامان رو بهمون برگردوند...بعد از پنج روز توی کما بودن و ده روز توی آی سی یو بودن، بالاخره انتقالش دادن به بخش! فک میکردیم دیگه بره بخش یعنی حالش داره خوب میشه، اما روز به روز بدتر میشد... دیگه هیچی نمیتونست بخوره، رنگ صورت و بدنش زرد و زردتر میشد... دائم میخوابید و صداهای عجیبی از خودش درمیاورد... حتی آخرین بار که آزمایشش رو تنهایی بردم پیش دکتری (از خدا بی خبر) که جراحیش کرده بود به من گفت دیگه کبد مامانت کار نمیکنه و اگه پیوند نشه نهایتا یکی دوماه دووم میاره... گفتم یعنی به هیچ عنوان امکان نداره خوب بشه؟! تو چشام نگاه کرد و گفت نه امکان نداره! خوب یادمه عصر ساعت 7 بود... آبان ماه... هوا تاریک بود و کم کم داشت برف میومد... مثل این فیلما بالای پل وایستاده بودم و داشتم ماشین ها رو نگاه میکردم... گفتم خدایا یه دلخوشیم تو این دنیا مامانمه... اونم میخوای بگیری؟! همینجوری که توی اون سرما داشتم گریه میکردم یهویی یه خودم اومدم و گفتم دکتر غلط کرده!! مگه خداس که تصمیم میگیره کی بمیره کی نه؟! از فردای اون روز رفتم دنبال یه دوا درمونه دیگه... اولین چیزی هم که ذهنم رسید طب سنتی بود!! نوبت گرفتم واسه یه دکتر طب سنتی... مامان اصلا حال و روز مساعدی نداشت... به زور و بلا با کلی نذر و نیاز تونستم ببرمش... اونجا که توی نوبت نشسته بودیم دیدم بالا سر منشی مطب نوشته که درمان صددرصد کرونا با طب سنتی!! بعد اون منشی خودش دوتا ماسک زده بود... دوتا دستکش روی هم پوشیده بود... هی هم ضدعفونی کننده میزد به این طرف و اون طرف!! با خودم گفتم اینی که اینهمه میترسه معلومه به روش درمان خودشون ایمان نداره... من چطوری مامانمو بسپرم دست این طب؟! نمیشد از ه 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45